بسم الله الرحمن الرحیم
به مناسبت شروع ماه محرم، یه کتابچه تدارک دیدیم که توی بسته های کودکانه محرم گذاشتیم (اینجا کل بسته رو ببینید😉)
قصه هامون از روایات با سند معتبر اقتباس شدن و برای اینکه متنش برای بچه ها راحتتر درک بشه، جملات کودکانه تری انتخاب کردیم. قبل از ویرایش هر قصه متن اصلی عربی روایات هم نگاه کردیم که از اصل روایت دور نشیم.
داستان امام حسین علیهالسلام و سلام کردن
امام سوم ما شیعیان بسیار شجاع و قوی، با ادب و مهربان بودند.
یک روز مردی امام حسین علیهالسلام را دید. آن مرد بدون سلام کردن گفت: «حال شما چطور است؟ خدا به شما عافیت و سلامتی بدهد.»
امام با مهربانی به آن مرد فرمودند: «اول باید سلام کنیم بعد صحبت را شروع کنیم. خدا به شما هم عافیت بدهد.» بعد فرمودند: «تا وقتی کسی سلام نکرده خوب نیست صحبت کند.»
منبع: تحف العقول عن آل الرسول علیهم السلام جلد ۱، صفحه 246
داستان امام حسین علیهالسلام و احترام به حضرت زینب سلاماللهعلیها
بانو زینب کبری سلاماللهعلیها خواهر کوچکتر امامحسین علیه السلام بودند. به ایشان عقیله بنیهاشم میگفتند چون خیلی خردمند و دوراندیش و آیندهنگر بودند. ایشان نور چشم پنج تن آل کسا بودند و در دامان پیامبر صلواتاللهعلیه و حضرت علی علیهالسلام و حضرت فاطمه سلاماللهعلیها رشد کردند و تربیت شدند.
در کتابهای معتبر و مطمئن نوشتهاند روزی حضرت زینب سلاماللهعلیها نزد امام حسین علیهالسلام رفتند، در حالی که امام مشغول خواندن قرآن بودند. وقتی امام متوجه شدند که حضرت زینب سلاماللهعلیها آمدهاند، قرآن را با احترام زمین گذاشتند و به احترام خواهر عزیزشان از جای خود بلند شدند، روی پا ایستادند و سلام کردند.
امام حسین علیه السلام با اینکه امام بودند، اما به حضرت زینب سلاماللهعلیها بسیار احترام میگذاشتند.
منبع: کتاب زینب الکبری الشیخ جعفر النقدی، ص ۲۹ به نقل از علامه بحرالعلوم از کتاب تحفهالعالم
سلام نامه
سلام ما به امام حسینِ ِ شهید، ارباب شیعیان
سلام ما به یاران باوفایش
سلام ما به پیام آور کربلا، حضرت زینب کبری سلاماللهعلیها، خواهر بی نظیر
سلام ما به علمدار با ادب و مهربان کربلا حضرت ابالفضل العباس علیهالسلام
سلام ما به کودکان کربلا که با سن کمشان امام زمان خود را همراهی کردند و تنها نگذاشتند
سلام ما به علی اصغر
سلام ما به رقیه
و سلام خدا بر همگی آنان تا ابد!
شعر کودکانه امام حسین و کربلا
تـو زمـین و آســمـونـا حـتـــی همه کهـکـشـونا
نبوده، نیسـت و نمـیـاد مثــل یــاران عـاشـــورا
اونـها کـه بـاوفـا بـودن با ادب و شـــجـاع بودن
هـمهش تـوی مـسابـقه مشغـــول همیاری بودن
امـامْ زمـانِ اون مـوقـع امــام حــســین ما بودن
یـارای خـــوب کـربـلا فــدایــی آقـــا بــــودن
اربــاب مـهـربـون مـا خواهری داشت صبور و ماه
زینب کـبری اسمشون پـیـش بـرادر هـمـه جـا
رقـــیه که سه ساله بود عـشـق بابـاحـسـیـن بود
علیاصغر شیرخواره بود اونموقع تو گهـواره بـود
با اون قد کوچیکشـون فـــدای فــرمانـده بودن
بــرای عــمــه و بـابــا نورچشمی و شیریـن بودن
منم اگر بزرگ بـشــم میخوام کارای بزرگ کنم
هرچی بشم،هر جا برم یار امامـــم مــیمـــونـم
مــثــل عـلیِ اصـغـر و رقــیـه هـمـــراه میمونم
درس میخونم،فکرمیکنم ورزش و تــمرین میکـنم
برا ظهور مــولامــــون دعــا فــراوون مــیکـنـم
به زودی آقامون میــاد امــام زمــان مــهـــربـان
دنیا پر از صدا مــیشه از خــندههــای بـــچـه ها