به مناسبت ایام فاطمیه، یه کتاب تدارک دیدیم که تو بسته های کودکانه این ایام گذاشتیم (اینجا کل بسته رو ببینید😉)

متن و محتوای کتاب، همون داستان حدیث کسا هست که با زبان کودکانه بیان شده.

در ادامه متن و عکسهای استفاده شده  همینطور صوت قصه رو می تونید ببینید و بشنوید.

تصاویر استفاده شده در این کتاب، متعلق به کانال «زمینه سازان ظهور» در ایتا هست.
برای دریافت تصاویر در اندازه اصلی، روی هر تصویر بزنید.

 


دریافت صوت داستان جدیث کسا کودکانه
 

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام من فاطمه هستم، دختر پیامبراسلام، حضرت محمد صل‌الله‌علیه و آله.

می‌خواهم ماجرای یک روز که پدرم به دیدارم آمده بودند را تعریف کنم.
یک روز پدرم به خانه ما آمدند. با لبخند به من سلام کردند و من هم با خوشرویی و خوشحالی جواب سلام شان را دادم.
پدرم گفتند :«کمی احساس ضعف می کنم.» من هم گفتم : «خدا نکنه مریض بشید بابا جونم، خدا حفظتون کنه.»
پدرم گفتند: «فاطمه جونم، برام کسای یمانی (عبای یمانی) را بیار، لطفا روم بنداز کمی استراحت کنم.»
من هم سریع کسا (عبا) را آوردم و روی پدرم انداختم و همینطور به ایشان نگاه می کردم که صورتشان مثل ماه می‌درخشید.

مدتی گذشت و  فرزندم حسن وارد خانه شد.
گفت: «سلام مامان جون»
من هم گفتم: «سلام پسر خوبم، نور چشمم، میوه‌ی دلم»
حسن گفت: «چه بوی خوبی میاد مامانی، انگار بوی عطر بابابزرگم پیامبر خداست.»
 گفتم: «بله عزیزدلم، بابابزرگ زیر کسا هستند.»
حسن با خوشحالی به سمت پدربزرگش رفت و گفت:«سلام بابابزرگ عزیزم، پیامبر خوب خدا، اجازه هست من هم زیر کسا بیام؟»
پدرم گفتند: «سلام نوه‌ی عزیزم، مهربونم و بخشنده ترینم، بله بفرما.»
حسن هم خودش را زیر عبا کنار پیامبر جا داد.

کمی بعد، پسر دیگرم حسین وارد خانه شد.
گفت: «سلام مامان جون»
گفتم: «سلام پسرخوبم، عزیزدلم، نورچشمم، میوه‌ی دلم»
حسین گفت: «چه بوی خوبی میاد مامانی، انگار بوی عطر بابابزرگم پیامبر خداست.»
گفتم: «بله عزیزدلم، بابابزرگ و برادرت زیر کسا هستند.»
حسین با خوشحالی به سمت پدربزرگش رفت و گفت:«سلام بابابزرگ عزیزم، بهترین بنده‌ی خوب خدا، اجازه هست من‌هم زیر کسا بیام؟»
پدرم فرمود: «سلام نوه‌ی عزیزم، سلام بهترین کمک کننده و بهترین نجات دهنده مردمم، بله بفرما.»
حسین هم کنار پیامبر و برادرش زیر کسا رفت.

همسرم, علی ابن ابیطالب هم از راه رسید.
با خوشرویی گفت:« سلام عزیزدلم، دختر پیامبر خدا»
من هم گفتم:«سلام همسر خوبم، امیرالمومنین»
همسرم، علی علیه‌السلام، گفت: «چه بوی خوبی! انگار بوی عطر برادرم و پسرعموم، پیامبر خداست!»
گفتم: «بله عزیزدلم، پدرم همراه دو پسرمون زیر کسا هستند.»
همسرم هم با خوشحالی به سمت آنها رفت و گفت: «سلام به همگی، سلام پیامبر خدا اجازه هست من‌هم با شما زیر کسا باشم؟»
پدرم گفتند:«سلام برادر عزیزم، تو جانشین من هستی، بله شما هم بفرما زیر کسا.»
همسرم علی علیه‌السلام هم زیر کسا رفت.

من هم دوست داشتم همراه بقیه زیر کسا باشم، برای همین به سمت آنها  رفتم.
گفتم: «سلام پدر عزیزم، پیامبر خوب خدا، من هم اجازه دارم با شما زیر کسا باشم؟»
پدرم گفتند: «سلام دختر عزیزم، جون دلم، تو همه وجودم هستی، بله بفرما زیر کسا کنار ما.»
من هم زیر کسا رفتم.

حالا که همه خانواده ۵ نفره مان زیر عبا جمع شدیم، پدرم دو طرف پارچه‌ی کسا را دور ما گرفتند و دست‌شان را به سمت آسمان بلند کردند و گفتند: «خدای مهربون، این افرادی که زیر کسا باهم هستیم، اهل بیت من و افراد نزدیک و دوستداشتنی من هستند، اینها همه‌ی جان و وجود من هستند، اگر چیزی اینها را ناراحت کند، من هم ناراحت می‌شوم، هرکسی اینها را دوست داشته باشه، دوست من هم هست و هرکسی دشمن شون باشه دشمن من هم هست. من و اینها یکی هستیم.
خدایا! درود و برکت و محبت و خوشنودیت را برای ما بفرست و من و اهل بیتم را از بدی ها پاک کن.»

خدای عزیز و بزرگ فرمودند:«ای فرشته های من! این را بدانید که من همه چیز رو به خاطر عشق و محبت به این ۵ نفر که زیر کسا هستند، آفریده ام.
یعنی آسمان و زمین و ماه تابان و خورشید درخشان و دریاها و هرچیزی که در دریاها هستند،  همه رو به خاطر دوستی اینها آفریدم.»
یکی از فرشته های خوب خدا به نام جبرئیل پرسید: «خدایا چه کسانی زیر کسا هستند؟»
خداوند عزیز و بزرگ فرمود: «آنها خانواده پیامبر و اهل بیت او هستند، یعنی فاطمه، پدرش، همسرش و دو پسرش»
جبرئیل گفت:«خدایا به من اجازه می‌دهید زیر کسا بروم؟»
خداوند فرمود: «بله اجازه داری.»

جبرئیل هم کنار کسا آمد و گفت: «سلام پیامبر خوب خدا، خدای بزرگ برای شما سلام فرستاد و فرمود:
من همه چیز را به خاطر محبت و دوستی شما آفریدم، یعنی آسمان و زمین و ماه تابان و خورشید درخشان و دریاها و هرچیزی که در دریاها هستند . همه چیز را به خاطر دوستی شما آفریدم.
و به من هم اجازه داد که زیر کسا بیایم.
آیا شما هم به من اجازه می‌دهی زیر کسا بیایم؟»
پدرم گفتند:«بله فرشته‌ی خوب خدا بفرمایید زیر کسا»
و جبرئیل هم پیش ما، زیر کسا آمد.

جبرئیل یک پیام ویژه‌ی قرآنی از خدا برای پدرم خواند.

جبرئیل به پدرم گفت: «خداوند بدی ها و زشتی ها را از شما و اهل بیتت دور کرد، شما و خانواده ات را کاملا پاک گرداند.»

علی علیه‌السلام گفت: «ای پیامبر خدا، این نشستن ما زیر کسا چه اهمیتی دارد؟»

پدرم گفت: «به خدا قسم، اگر در جمعی از دوستان ما، این داستان حدیث کسا تعریف شود، خداوند رحمت و برکت را همراه فرشته‌‌ها برایشان می فرستد و اگر کسی در آن جمع ناراحت باشد، خدا ناراحتی او را برطرف می‌کند.»
همسرم، علی علیه‌السلام، گفت: «به خدای کعبه قسم که با این حرف شما، یعنی ما و شیعیان و دوستان ما رستگار و خوشبخت هستیم.»