به مناسبت ولادت امام علی علیه السلام، یه کتابچه تدارک دیدیم که تو بسته های کودکانه این عید گذاشتیم (اینجا کل بسته رو ببینید😉)

قصه هامون از روایات با سند معتبر اقتباس شدن و برای اینکه متنش برای بچه ها راحتتر درک بشه، جملات کودکانه تری انتخاب کردیم. قبل از ویرایش هر قصه متن
اصلی عربی روایات هم نگاه کردیم که از اصل روایت دور نشیم.

برای ذخیره تصاویر با کیفیت بیشتر، روی هر عکس بزنید.

 

تولد شگفت انگیز

 


دریافت صوت قصه

ماه رجب بود. فاطمه‌ی بنت اسد باردار بود و احساس می‌کرد وقتش رسیده که فرزندش به دنیا بیاید که ناگهان صدایی از آسمان شنید: «فاطمه به خانه‌ی خدا برو.» فاطمه به کعبه نزدیک شد و به دیوارش چسبید و گفت: «خدایا من تو را قبول دارم و دوست تو ابراهیم که این خانه را ساخته قبول دارم. تو را به ابراهیم و به بچه‌ای که در دل دارم قسم می‌دهم که این زایمان را برای من آسان کنی.» همه با تعجب دیدند که دیوار کعبه شکافته شد. مردم در جایشان میخکوب شده بودند و نگاه می‌کردند! شکاف دیوار کعبه زیاد و زیادتر می‌شد تا اندازه‌ای که فاطمه بنت اسد از شکاف رد شد و وارد کعبه شد و بعد دیوارها دوباره سر جای خودشان برگشتند و شکاف بسته شد! هیچ کسی تا به حال ندیده بود که دیوار خودش شکافته بشود، خیلی عجیب بود! بعضی‌ها سریع کلید در کعبه را آوردند تا در را باز کنند اما به فرمان خدا، قفل در باز نمی‌شد! خبر این اتفاق عجیب در تمام شهرها پیچید! فاطمه بنت اسد برای خدا خیلی عزیز بود، وقتی وارد کعبه شد، پنج زن بهشتی با لباس‌های سفید و خوشبو آمدند. آنها سلام دادند و فاطمه را همراهی کردند تا فرزندش به دنیا بیاید. فرشته‌ها هم می‌آمدند و غذاهای بهشتی می‌آوردند. آنها نوزاد به دنیا آمده را در پارچه‌های بهشتی پیچیدند.
در داخل کعبه با نعمت های بهشتی به فاطمه بنت اسد و نوزادش خیلی خوش می‌گذشت، اما بقیه مردم نمی‌دانستند در کعبه چه خبر است و منتظر بودند تا از فاطمه و فرزندش باخبر بشوند. این مهمانی ویژه سه روز طول کشید. روز چهارم دوباره صدای شکافته شدن دیوار کعبه به گوش همه رسید. همه مردم جمع شده بودند و از دیدن این صحنه، تعجب کردند. بعضی‌ها که خبر شکافته شدن دیوار کعبه را شنیده بودند و باور نکرده بودند، این بار آمدند و با چشم خودشان دیدند. فاطمه بنت اسد با نوزادش از آنجا بیرون آمد.
همسر فاطمه با دیدن آنها خیلی خیلی خوشحال شد.
فاطمه بنت اسد گفت: «به لطف خدای مهربان من وارد کعبه شدم و سه روز در آنجا ماندم و از میوه ها و غذاهای بهشتی خوردم. وقتی خواستم از کعبه بیرون بیایم، صدایی از آسمان شنیدم که به من گفت نام فرزندت را «علی» بگذار! چون مقام بسیار بالایی دارد و به علوم ویژه ای آگاه است. خوشا به حال کسی که او را دوست دارد و به حرف‌هایش گوش دهد.»
اینطور بود که شگفت انگیز ترین تولد جهان در خانه ی کعبه اتفاق افتاد و مولا علی علیه السلام پا به دنیا گذاشت. تا به حال هیچ کسی به جز ایشان، در کعبه به دنیا نیامده است و این لطف و رحمت ویژه ی خدا فقط برای مولا علی است.

منبع: بحارالانوار، ج ۳۵ ص ۸ و ۹ (برای مشاهده صفحه ی کتاب کلیک کنید)

کنت جالسا مع العباس بن عبدالمطلب وفریق من عبدالعزى [٤] بإزاء بیت الله الحرام إذ أقبلت فاطمة بنت أسد ام أمیرالمؤمنین 7 وکانت حاملة [٥] به لتسعة أشهر ، وقد أخذها الطلق ، فقالت : رب إنی مؤمنة بک وبما جاء من عندک من رسل وکتب ، وإنی مصدقة بکلام جدی إبراهیم الخلیل ، وإنه بنى البیت العتیق ، فبحق الذی بنى هذا البیت [٦] وبحق المولود الذی فی بطنی لما یسرت علی ولادتی. قال یزید بن قعنب : فرأینا البیت وقد انفتح عن ظهره [٧] ودخلت فاطمة فیه [٨] وغابت عن أبصارنا ، والتزق الحائط ، فرمنا أن ینفتح لنا قفل الباب فلم ینفتح ، فعلمنا أن ذلک أمر من أمر الله عز و جل [١] ، ثم خرجت بعد الرابع وبیدها أمیرالمؤمنین 7 ثم قالت : إنی فضلت على من تقدمنی من النساء لان آسیة بنت مزاحم عبدت الله عزوجل سرا فی موضع لایحب [٢] أن یعبدالله فیه إلا اضطرارا ، إن مریم بنت عمران هزت النخلة الیابسة بیدها حتى أکلت منها رطبا جنیا ، وإنی دخلت بیت الله الحرام فأکلت [٣] من ثمار الجنة وأرواقها [٤] ، فلما أردت [٥] أن أخرج هتف بی هاتف ، یا فاطمة سمیه علیا فهو علی ، والله العلی الاعلى یقول : إنی شققت اسمه من اسمی ، وأدبته بأدبی ، ووقفته على غامض علمی [٦] ، وهو الذی یکسر الاصنام فی بیتی ، وهو الذی یؤذن فوق ظهر بیتی ، ویقدسنی ویمجدنی ، فطوبى لمن أحبه وأطاعه ، وویل لمن أبغضه وعصاه [٧] ضه : عن یزید بن قعنب مثله [٨].

پدر مهربان

 


دریافت صوت قصه
امام علی علیه السلام با بچه ها خیلی مهربان بودند. مولا علی بچه‌ها را بغل می‌گرفتند و ناز می‌کردند. با آنها بازی می‌کردند و آنها را می‌خنداندند. برای بچه هایی که پدرشان را از دست داده بودند و فرزندان شهدا، واقعا مثل یک پدر مهربان بودند.
یک روز دیدم که امام علی مهربان، سفره‌ای پهن کردند که در آن نان و عسل گذاشته بودند. بچه ها را دعوت کردند و برایشان لقمه نان و عسل گرفتند. با مهربانی و با محبت به بچه ها نان و عسل دادند. یکی از دوستان امام گفت: «خوش به حال این بچه ها که امام علی برای آنها مثل یک پدر مهربان هست، کاش من جای این بچه ها بودم»
پدر مهربان، امام علی جان! خیلی دوستت داریم!
منبع: بحار الانوار ج ۴۱ ص ۲۹ (برای مشاهده صفحه ی کتاب کلیک کنید)

أبوالطفیل : رأیت علیا یدعو الیتامى فیطعمهم العسل ، حتى قال بعض أصحابه : لوددت أنی کنت یتیما.

 

قهرمان بی نظیر

 

 


دریافت صوت قصه

در زمان پیامبر نزدیک شهر مدینه، قلعه بزرگی به اسم خیبر بود که یهودی‌ها در آنجا زندگی می‌کردند. یهودی‌ها همیشه دنبال راهی برای اذیت کردن مسلمان‌ها و زیر پا گذاشتن قول‌هایشان بودند. این اذیت‌ها و بی‌قانونی‌ها ادامه داشت تا اینکه بین آنها و مسلمان‌ها جنگ شد. سپاه مسلمان‌ها به قلعه خیبر رسید. پیامبر عزیز صل‌الله‌علیه‌وآله گفتند: «فردا فرماندهی مسلمانان را به کسی می‌دهم که خدا و پیامبر را دوست دارد و خدا و پیامبر هم او را دوست دارند. او هرگز فرار نمی‌کند و ترسو نیست.»
صبح که شد پیامبر عزیزمان، مولا علی علیه السلام را صدا کردند و فرماندهی را به ایشان دادند! همه مسلمان‌ها خوشحال شدند چون می‌دانستند که ایشان چقدر قوی و شجاع هست و همیشه حرف پیامبر عزیز را بهتر از همه گوش می‌دهد. مولا علی به سرعت به سمت قلعه خیبر حرکت کرد و وقتی رسید، یهودی‌ها قوی‌ترین پهلوانشان یعنی مَرحَب را به جنگ مولا علی فرستادند. مرحب چند تا شمشیر هم همراهش داشت و بلند گفت: «من قهرمان و پهلوان خیلی قوی هستم، تو را زود شکست می دهم.»

مولا علی ذره ای نترسید و با صدای قوی و بلند گفت: «من قهرمان خیلی شجاعی هستم، مادرم نامم را حیدر گذاشت چون مثل شیر قوی و دلاورم. بازوهای پرقدرت دارم و دشمنان از من می‌ترسند!» جنگ بین این دو نفر شروع شد. مولا علی با شجاعت و قهرمانی ضربه‌ ای محکم به سر مَرحَب زد و او را به زمین انداخت. یهودی‌ها خیلی ترسیدند و سریع فرار کردند. داخل قلعه خیبر رفتند و در سنگی قلعه را بستند. در قلعه خیلی سنگین بود، ۴۰ سرباز باید کمک می‌کردند تا در را جابه‌جا کنند و ببندند. مولا علی به طرف در قلعه رفت. سپر مولا علی در جنگ شکسته شده بود و نیاز به یک سپر داشتند. ناگهان همه با تعجب دیدند که مولا علی در بزرگ و سنگین قلعه خیبر را  به تنهایی از جا کند!!! بلند کرد و به جای سپر استفاده کرد! و به جنگ ادامه داد. بعد در قلعه را مثل پل روی گودال بزرگ جلوی قلعه گذاشت تا مسلمان‌ها بتوانند با اسب وارد قلعه بشوند. به این ترتیب، مولا علی با شجاعت و قدرت زیادی که خدا به ایشان داده بود، توانست باعث پیروزی مسلمان‌ها بشود. قدرتی که مولا علی داشت و با آن در سنگین ا    قلعه را کنده بود، نیروی خاصی بود که خداوند فقط به مولا علی داده بود.

منابع: مناقب ابن شهرآشوب ج۲ ص ۱۲۵ - مجمع البیان ج ۹ ص ۱۲۰ - بحار الانوار ج ۲۱ ص ۴۰ (برای مشاهده صفحه ی کتاب کلیک کنید)

ومنه فیها مجیبا لابی البلیت عنتر :
أنا علی البطل المظفر
غشمشم القلب بذاک اذکر
وفی یمینی للقاء أخضر
یلمع من حافته برق یزهر[٤]
للطعن والضرب الشدید محضر
مع النبی الطاهر المطهر
اختاره الله العلی الاکبر
الیوم یرضیه ویخزى عنتر[٥]