در بسته شادی دهه کرامت، یک کتاب کوچک قصه گذاشتیم که به صورت کاردستی باید درست بشه.
قصه هاش رو اینجا هم می گذاریم تا بقیه هم استفاده کنند.
سلام به دخترها و پسرهای مهربان، اعیاد دهه ی کرامت مبارک!
میخواهیم براتون از یک خواهر و برادر مهربون قصه بگیم، یعنی امام رضا علیهالسلام و حضرت معصومه سلاماللهعلیها
امام رضا علیهالسلام با اینکه بزرگتر بودن و امام بودن، اما همیشه به حضرت معصوم سلاماللهعلیها احترام میگذاشتن و به همه میفرمودن زیارت خواهرم مثل زیارت من هست، هرکس ایشان را زیارت کند به... بهشت میرود
شما هم میتونید تعریف کنید برای احترام به داداشها یا خواهرهاتون چه کارهایی بلدید انجام بدید؟
قصه اول از امام رضا علیهالسلام هست، روایتی که از کتاب بحارالانوار آوردیم و به صورت نمایشنامه هست تا بچه ها با استفاده از برگه ی ساخت شخصیت های داستان، قصه رو به صورت نمایش اجرا کنند.
نمایش نامه داستان گنجشک و امام رضا علیهالسلام
دریافت صوت قصه گنجشک و امام رضا علیه السلام
گنجشک (با نگرانی): جیک جیک!
امام رضا علیهالسلام: ای سلیمان، میدانی این گنجشک چـه میگوید؟
سلیمان: نه، خدا و پیامبـــرش و شما که فـــرزندشان هستـید بهتر میدانید.
امام رضا علیهالسلام: او میگویـد ماری به خانه اش حمله کرده و میخواهد گنجشکهایش را بخورد!
سلیمان: اااای وای! (با خود فکر میکند، چه جالب که شما زبان حیوانات را میدانید)
امام رضا علیهالسلام: چوبی بـردار و به لانه گنجشک برو و مار را بکش.
مار: فیییییییییشش فیییییییییشش
جوجـــه گنجشکها (با نگرانی): جیـک جیــک! جیک جیک!
سلیمان میرود دنبال گنجشک و میبیند که همین طور است و با ضـربهی چوبی مار را میکشد.
گنجشک: جیک جیک (برای تشکر دور سر امام میچرخد و پرواز میکند.)
منبع روایت: بحارالانوار، ج 49، ص 88، ح 8 (باب ششم)
(کتاب بحارالانوار جلد ۴۹ رو ازینجا دانلود کردیم)
قصه دوم درباره حضرت معصومه سلامالله علیها
روزی از روزها، تعدادی از شیعیان از راه دور به مدینه رفتند تا پاسخ سوال های دینی خود را از امام زمان خودشان یعنی امام کاظم علیهالسلام بپرسند. اما وقتی رسیدند، فهمیدند که امام کاظم علیهالسلام به مسافرت رفته اند. آنها خیلی ناراحت شدند.
ناگهان خادم امام به آنها گفت: «کمی صبر کنید!»
خادم امام، نامهی پرسشها را به داخل خانه برد تا حضرت معصومه سلاماللهعلیها جواب سوال ها را بنویسند.
بچههای خوب! حضرت معصومه سلاماللهعلیها آن زمان در سن کودکی بودند ولی علم بالایی داشتند، چون در کنار دو امام بزرگوار درسهای زیادی یاد گرفته بودند و توانستند تمام سوالات شیعیان را به درستی پاسخ بدهند.
شیعیان خیلی خوشحال شدند و بعد از تشکر بسیار، به سمت شهر خودشان راه افتادند.
آنها در راه برگشت به شهرشان امام کاظم علیهالسلام را دیدند. وقتی ماجرا را برایشان تعریف کردند، امام کاظم علیهالسلام پاسخهای دختر دانا و عزیزشان را خواندند و از اینکه تمام آن پاسخها درست بود، بسیار خوشحال شدند و سه بار فرمودند : پدرش به فدایش...
می تونید روی عکسها بزنید و با ابعاد بزرگتر ذخیره کنید
برای دریافت فایل های چاپی (همونطور که خودمون برای چاپ دادیم، و به صورت کتابچه خواهد شد) اینجا بزنید.