به مناسبت ولادت پیامبر اکرم و امام صادق علیهاالسلام، یه کتابچه تدارک دیدیم که تو بسته های کودکانه این عید گذاشتیم (اینجا کل بسته رو ببینید😉)

قصه هامون از روایات با سند معتبر اقتباس شدن و برای اینکه متنش برای بچه ها راحتتر درک بشه، جملات کودکانه تری انتخاب کردیم. قبل از ویرایش هر قصه متن اصلی عربی روایات هم نگاه کردیم که از اصل روایت دور نشیم.

برای ذخیره تصاویر بزرگتر، روی هر عکس بزنید.

به به چه روز قشنگی! روزهای عید، همه شاد و خندان اند. بوی اسپند و گلاب، همه جا رو پرکرده. کی می دونه امروز چه روزیه؟ حتما همه شما بچه‌های گل و باهوش جواب می دید که امروز روز بزرگیه؛ روزمیلاد پیامبر بزرگوار ما مسلمون‌ها، حضرت محمدمصطفی صلی الله علیه و آله است. روز عید همه ما مسلمون‌ها، اون هم یه عید بزرگ و قشنگ! بله بچه های خوبم، امروز جشن تولد پیامبر ماست. این روز قشنگ و این عید بزرگ، بر همه شما کودکان دل‌بند ایران زمین مبارک.

راستی بچه ها، می دونید که روز تولد امام صادق علیه السلام با روز تولد حضرت محمد صلی الله علیه و آله جدّ بزرگوار شون یکی هست! ۱۷ ربیع الاول برای ما روز خیلی بزرگ و ارزشمندیه. هم پیامبر و هم امام ششم در این روز به دنیا آمده اند. پس جشن های ما در این روز، خیلی با شکوهه، این طور نیست؟ حتما همه شما هم توی این روز حس کردید که این جشن ها و شادی ها، با بقیه جشن ها فرق داره. بله بچه ها، فرقش در همینه که در یکْ روز، دو تا تولد وجود داره. اون هم دوتا تولد مهم و بزرگْ. پس هر چقدر دلتون خواست امروز شادی کنید و نقل و شیرینی و شربت بخورید. نوش جانتون!

پدربزرگ مهربان

 


دریافت صوت داستان پدر بزرگ مهربان

حضرت محمد صل‌الله‌علیه‌وآله خیلی کودکان را دوست می‌داشتند و با صبر و حوصله و محبت با آنها بازی می‌کردند. با اینکه شخص خیلی مهمی بودند و کارهای زیادی داشتند اما به نوه‌های عزیزشان امام حسن و امام حسین علیهاالسلام که آن موقع کودک بودند خیلی توجه می‌کردند.

گاهی اوقات حَسَنِین (یعنی امام حسن و امام حسین علیهماالسلام) در زمان اقامه نماز جماعت در مسجد و به هنگام سجده رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم، بر پشت آن حضرت سوار می‌شدند و پای خود را تکان می‌دادند و صدای «هی هی!» در می آوردند؛ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم آنان را بغل می‌گرفتند و در کنار خود می‌نشاندند؛ اما هنگامی ‌که دوباره به سجده می‌رفتند، دوباره بر پشت پیامبر سوار می‌شدند و حرکات قبلی خود را تکرار می‌کردند تا اینکه نماز به پایان می‌رسید.

بعضی اوقات مردم به سوی حسنین علیهماالسّلام می‌آمدند تا دورشان کنند اما پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم به آنها می‌فرمود: «رهایشان کنید. پدر و مادرم فدایشان! هر کس مرا دوست دارد، باید این دو را دوست داشته باشد.»

منبع: ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج13، ص202، بیروت، دارالفکر، 1415 - احمد بن جنبل، مسند احمد، ج ۳۴، ص ۹۸.

 

مارمولک سخنگو

 


دریافت صوت داستان مارمولک سخنگو

اسم من ضب ضبیه! من از مارمولک‌های خاردُم هستم و تو بیابان‌ها زندگی می‌کنم. یه روز تو بیابان‌ها دنبال سایه می‌گشتم که یکهو یه مرد عصبانی صحرانشین منو برداشت و تو آستینش گذاشت! اولش ترسیدم! اما بعد فهمیدم که اون مرد داره می‌ره پیش پیامبر خدا! وقتی به جمع رسول خدا و یارانشون رسید بی‌ادبانه گفت: «این مرد کیه؟» دوستان پیامبر گفتند: «پیامبر خدا» مرد گفت: «قسم به بت‌ها که از تو بیشتر از هر کس دیگه ای بدم میاد! حیف که بهم میگن عجولم! وگرنه الان تو رو می‌کشتم!» پیامبر فرمودند: «چی باعث شده بخوای این کارو بکنی؟ به پیامبری من ایمان بیار!» یهو اون مرد پرتم کرد روی زمین و به مسخره گفت: «هر وقت این مارمولک بیابونی به پیامبر بودن تو ایمان آورد منم ایمان میارم!» حضرت محمد صل‌الله‌علیه‌و‌آله منو رو صدا زدن: «ای مارمولک!» خیلی عجیب بود! یهو تو خودم احساس کردم که می‌تونم مثل آدم‌ها صحبت کنم! سریع در جواب حضرت محمد صلوات الله علیه گفتم: «بله سرورم! امر کنید تا اطاعت کنم! ای نورچشم مومنینِ به روز قیامت» اون مرد فکر می‌کرد که من چیزی نمی‌فهمم، اما من با تمام وجودم می‌دونستم حضرت محمد صلوات الله علیه فرستاده‌ی خداست. پیامبر سوال می‌پرسیدند و من با زبان آدم‌ها جواب می‌دادم! فرمودند: «چه کسی را می‌پرستی؟» گفتم: «کسی که عرش او در آسمان‌ها، فرمانروایی‌اش در زمین و دریاهاست و در بهشت رحمت و در جهنم عذاب دارد.» فرمودند: «من کیستم ای مارمولک؟» گفتم:«تو فرستاده‌ی پروردگار عالمیان و آخرین پیامبری. کسی که پیامبری تو را بپذیرد عاقبت بخیر می‌شود و کسی که بگوید دروغ است، ضرر می‌کند.» همه تعجب کرده بودند، حتی مرد صحرانشین! با دیدن این معجزه حالش عوض شد و گفت: «وقتی آمدم خیلی از شما بدم می‌آمد. اما الان شما رو از پدر و مادر و خودم هم بیشتر دوست دارم.» و بعد شهادتین رو به زبان آورد و اعلام کرد که به تنها خدای واقعی و فرستاده‌ی او حضرت محمد صلوات الله علیه ایمان دارد. بعد پیش قبیله‌اش برگشت و همه چیز را تعریف کرد. آنها با خودشان گفتند حتی مارمولک‌ها می‌دانند که حضرت محمد صلوات الله علیه رسول خداست. کسی که به فرمان او حیوانات هم حرف می‌زنند، حتما از طرف خداست و هزار نفر از مردم اون قبیله مسلمان شدند.

منبع: بحارالانوار ج ۱۷ ص ۴۰۶

پیامبر مهربان و کودکان مدینه

 


دریافت داستان پیامبر مهربان و کودکان مدینه

من موذن پیامبر هستم. اسمم بِلال است. روزی در مسجد منتظر رسول خداصلی‌الله علیه‌وآله نشسته بودیم تا نماز جماعت بخوانیم. پیامبر کمی دیر کردند، نگران شدم و از مسجد بیرون اومدم تا به دنبال پیامبر خدا بگردم، یک‌دفعه چشمم به جمعی از بچه‌ها افتاد که دور پیامبر جمع شده بودند و هر کدام می‌گفتند:«ای رسول الله میشه شُتر من بشی؟!» دلشون می‌خواست با پیامبر بازی بکنند و سوارشون بشند! خواستم برم پیامبر رو از دست بچه‌ها آزاد کنم؛ اما حضرت به من فرمودند: «دیر شدن وقت نماز برای من بهتر از غمگین شدن این بچه‌هاست! به خانه‌ی ما برو و هر چیز خوبی مثل گردو و خرما و... پیدا کردی بیار، تا خودم را از این کودکان بخرم.» من هم رفتم و هشت تا گردو‌ پیدا کردم و برای پیامبر آوردم.

پیامبر به بچه ها فرمودند: «آیا شما شتر خود را به این گردوها می‌فروشید؟»

بچه ها به این خرید و فروش راضی شدند، گردوها را گرفتند و ایشان را رها کردند! پیامبر صلی الله علیه وآله توانستند به راه خودشان به طرف مسجد ادامه بدهند. وقتی این همه محبت را دیدم، تحت تاثیر قرار گرفتم و به پای مبارک آن حضرت افتادم، تواضع کردم و گفتم:«خداوند بهتر می‌داند که مقام پیامبری را در وجود چه کسی قرار دهد!»

منبع: عوفی، سدید الدین محمد ؛ جوامع الحکایات و لوامع الروایات، تهران، نشر ابن سینا 1340ه.ش چاپ اول؛ باب دوم از قسم دوم، ص30. - نفایس الاخبار ص 286

مهربانی با پدر و مادر

 


دریافت صوت داستان مهربانی با پدر و مادر

یکی از روزهای خوب خدا، امام صادق علیه‌السلام ما را به مهمانی دعوت کرده بود. «عمار پسر حیّان» هم در بین ما بود. امام به اتاق آمد و در کنارمان نشست. عمّار رو به امام صادق علیه السّلام کرد و گفت: «می‌خواستم اسماعیل را بیاورم. او پسر آرام و با ادبی است و خیلی شما را دوست دارد. به من هم خیلی نیکی می‌کند.»

امام صادق علیه السّلام با لبخند گوش کردند و فرمودند: «من هم پسرت اسماعیل را دوست داشتم؛ امّا حالا که گفتی به تو نیکی می‌کند، او را بیشتر از قبل دوست دارم.

جدم رسول خدا هم همینطور بودند. روزی خواهر رضاعی پیامبر خدا به دیدار ایشان آمد. چون حضرت نگاهش به او افتاد از دیدار او شاد شد و رو انداز شخصی خود را برای خواهرش پهن کرد تا بر روی آن بنشیند و با خوش رویی مشغول سخن گفتن با او شد. روزی دیگر، برادر رضاعی رسول خدا صلی الله علیه و آله به خانه‌ی پیامبر آمد، ولی حضرت، آن برخورد و خوش‌رویی را که با خواهرش انجام داده بود به برادرش نشان نداد.

دوستان حضرت که شاهد این اتفاق بودند، به ایشان گفتند: «ای پیامبر خدا! چرا رفتار شما با خواهر و برادرتان متفاوت بود؟!»

حضرت فرمودند: «چون خواهرم نسبت به پدرش بیشتر اظهار علاقه و محبّت می‌کرد، ولی برادرم نسبت به پدرش بی اعتنا بود. من هم با محبت خود، محبت خواهرم به پدرش را تکریم و احترام کردم.»

منبع: وسائل الشیعه ج ۱۵، ص ۲۰۵ - بحارالانوار ج ۱۶ ص ۲۸۱ - الزهد ص ۷۱

 

امام صادق علیه السلام، معلم دانشمند پرور

 


دریافت داستان امام صادق علیه السلام معلم دانشمند پرور

من جابر ایرانی هستم. جابر پسر حیان. من دانشمند خیلی خوبی بودم. چون استاد بی‌نظیری داشتم. استاد من مولایم امام جعفر صادق علیه‌السلام بودند که با علم خدایی‌شان سوال‌های من را جواب می‌دادند. امام‌ها و پیامبران علمشان را از خدا می‌گیرند و کاملا درست و بدون اشتباه هست! من در دوران شاگردی امام صادق علیه‌السلام 500 کتاب نوشتم که بیشتر آن‌ها مربوط به علم ماده‌ها یعنی شیمی بود. البته امام در همه‌ی علوم دانشمند بودند. مثل علم ستاره‌ها، آسمان، طبیعت، بدن انسان و پزشکی، علم مناظره و گفتگو، اخلاق خوب و... با کمک‌های امام صادق ماده‌های طبیعی و شیمیایی زیادی را کشف کردم و در کتاب‌هایم نوشتم و به شاگردان خودم هم یاد دادم و آن‌ها توانستند به همه‌ی مردم دنیا کمک کنند.

مثل آقای زکریای رازی که با کتاب‌های من، همه‌ی مردم دنیا را با ماده‌ی الکل آشنا کرد. همان مایعی که باهاش کرونا را از بین می‌بردند و وسایل را ضدعفونی می‌کردند؛

یا آقای ابوعلی سینا که با کمک کتاب‌هایی که از جواب‌های امام صادق علیه‌السلام نوشتم پزشک نمونه‌ای شد و هنوز هم دکترها از علم و دانش ابوعلی سینا استفاده می‌کنند. امام صادق علیه‌السلام برای گسترش علم خیلی شاگرد تربیت کردند تا علم الهی را به مردم دنیا برسانند.

وقتی امام مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه ظهور کنند، علم دنیا خیلی بیشتر پیشرفت می‌کند و همه‌ی انسان‌ها به جواب سوالاتشان می‌رسند.

 

شعر در مورد پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله

پیغمبر خوب ما / بسیارخوش سخن بود

زیبایی کلامش / الگوی مرد و زن بود

عطر گلاب می‌داد / لبخند مهربانش

وقتی شکوفه می‌شد / گُل واژه بر لبانش

با مهر و با محبّت / با واژه‌های شیرین

می‌داد درس ایمان / می‌گفت قصّه‌ی دین

دریای نور می‌دید / پیغمبر امین را

هرکس که گوش می‌داد / آن صوت دلنشین را

ما هم همیشه هر جا / با هر که رو به روییم

باید شبیه ایشان / زیبا سخن بگوییم

شاعر: سمانه رحیمی

 

شعر درباره امام صادق علیه‌السلام

بوی گل محمدی / بوی کتاب می‌دهی

هرچه سؤال سخت را / زود جواب می‌دهی

شناس نامه تو را / در آسمان نوشته‌اند

و با گُل و گلاب و نور / گِل تو را سرشته‌اند

چه جاده‌های روشنی / میان حرف‌های توست

هنوز این زمین پر از / صدای آشنای توست

تو یاد داده‌ای به ما / که می‌توان پرنده بود

تمام عمر مثل رود / به سوی او رونده بود

شاعر: محمدکاظم مزینانی